ان روزهای گذشته
نوشته شده توسط : محمدعلی سروری

بنام  یزدان پاکیها *** شما چه فکر میکنید ؟ اکنون سالها از ان زمانها میگذرد وجوانان انروز در سن بالای پنجاه هستند انانکه

رفتهاند خدا بیامرزدشون اما انانکه مانده اند کتابی قطور از سال پیروزی انقلاب را بیاد دارند در ان سال ها عشق بود وامید وارزو امید

به آیندههی که هم دنیا را داشت وهم آخرت را ! مه جوانانی از طبقات کشاورز جامعه تا به آن روز به خاطر روستایی بودن وبه خاطر

نداری در طول دوران تحصیل مورد کم لطفی مسئولین مدرسه قرار مگرفتیم تحقیر میشدیم وتنبیه در سرمای گزنده با لباسی

نامناسب وکهنه ورورفته کفشهای پاره پلاستیکی وبدون جوراب با پای پیاده در برف وباران با دستهای یخ زده وصورتی سوخته از

سرما تا وارد حیاط مدرسه میشدیم با استقبال گرم چوب آقای ناظم که ضرباتش پی در پی به دستان یخزده ی ما فرود می آمدند

ویکی دو کشیده به سر وصورت به طرف کلاس روانه میشدیم ودر پشت در کلاس منتظر اجازه ی آقای معلم میماندیم که اگر لطفی میکرد ما را به کلاس راه میداد

دانش اموزان دیگری بودند که فرزندان نظامیها بودند که با سرویس عازم مدرسه بودند گاهی انها نیز دیر می امدند اما استقبالشان

با ما فرق داشت انها بدون انکه تنبیه شوند وارد کلاس میشدند ؟ آنها وضع لباسشان اراسته تر بود و مورد احترام بسیاری از

معلمان آن زمان ... ر چه افکار ما آنچنان رشد نکرده بود که مسائل را تحلیل نماییم اما چون تحقیر میشدیم روحمان عذاب میکشید

آن وقت سعی مکردیم تا با تلاش بیشتر ایندمان را بهتر نماییم هرچه به کلاسهای بالاتر میرفتیم این فاصله ی طبقاتی بیشتر خود را نشان میداد  

در آن زمان مدرسه صبح وبعد از ظهر کلاس داشت و ظهر ها در مدرسه میماندیم وغذایمان نان وپنیر بود بعد از صرف ناهار سعی میکردیم

مطالعه ی درسی داشته باشیم ودروس تدریس شده را یاد بگیریم تا مورد تمسخر قرار نگیریم عصر که مدرسه تعطیل میشد پیاده به خانه که چند کیلو متری با شهر فاصله داشت برگردیم اگر خورشید غروب نکرده بود به باغ برای کمک به خانواده در کارهای باغ یا تهیه علوفه برای چند گاو وگوسفندمشغول میشدیم زمانی به خانه میآمدیم که هوا تاریک میشد بعد از جابجایی حیوانات و به قولی تروخشک نمودنشان نوبت انجام تکالیف درسی میرسید در ان زمان روستای ما برق نداشت وخان ی پرجمعیت ما را یک چراغ نفتی روشن میکرد که در این گیر ودار سه نفر هم زمان باید از نور ان چراغ استفاده میکردیم واحترام والدین وبزرگترها نیز میبایست به شدت رعایت میشد تا موقع خاموشی چراغ ما وقت داشتیم تکالیف را انجام دهیم بعد از خاموشی همه باید میخوابیدیم و اعتراض هم به جایی نمی رسید با اینکه خانواده همیشه در فعالیت بود اما درآمدش کفاف مخارج را نمی کردلذا تهیه ی دفتر وملزومات مدرسه در بسیاری از مواقع با مشکل ودلخوری همراه میشدبه همین خاطر سعی میکردیم حداکثر صرفه جویی را در کاغذ ودفترومصرف انها بنماییم حتی در پشت جلد دفتر هم تکلیف مینوشتیم هیچ رهنما ویا جزوهای غیر از کتاب برای رفع اشکال نداشتیم به همین خاطر اموخته های ما اکثرا سطحی میشد وموجب ضعف در یادگیریوبه دنبال آن تنبیه بودوتنبیه آرزو میکردیم یکی از معلمان ما را نیز مورد خطاب مهربانانه قرار میداد اما این فقط یک آرزو بود وبس . مدرسه ی ما فروشگاهی داشت که در آن انواع خوردنی فروخته می شد و ما فقط تماشاگر خوردن دیگران بودیم زیرا پولی نداشتیم همیشه ارزو میکردم که در جیبم پولی بود ومن نیز مانند بچه پولدارهای دیگر متوانستم چیزی از فروشگاه میخریدم اما این فقط یک ارزو بود به همین منوال سال تحصیلی به پیان میرسیدوتابستان شروع میشد در این فصل کارگری میکردم تا مخارج تحصیلم را تهیه نمایم به همین خاطر پیش یک بنا کارگری میکردم وهرچه دریافت میکردم تا قران اخر به خانواده میدادم تا در سال آینده مرا به مدرسه بفرستند .       





:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 23 بهمن 1393 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: